جدول جو
جدول جو

معنی سبک خوار - جستجوی لغت در جدول جو

سبک خوار
(نَ تَ /تِ)
آنکه به حرص و تندی و شتاب خورد: لعوس، مرد سبک خوار و حریص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب خوار
تصویر آب خوار
ویژگی آجری که در آب خیسانیده باشند تا گرد آن گرفته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک بار
تصویر سبک بار
مقابل گران بار، کسی که بار سبک بر دوش داشته باشد، حیوان بارکش که بارش سبک باشد، کنایه از شخص فارغ و آسوده و بی خیال و مجرد، برای مثال در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی ست / آن به کزاین گریوه سبک بار بگذری (حافظ - ۹۰۰)، از زبان سوسن آزاده ام آمد به گوش / کاندراین دیر کهن کار سبک باران خوش است (حافظ - ۱۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک سار
تصویر سبک سار
بی خرد، برای مثال دو عاقل را نباشد کین و پیکار / نه دانایی ستیزد با سبک سار (سعدی - ۱۲۹)، خودرای، فرومایه، خوار، بی وقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمک خوار
تصویر نمک خوار
آنکه نان ونمک کسی را خورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبق خوان
تصویر سبق خوان
کسی که نزد استاد درس می خواند، متعلم، شاگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبل خوار
تصویر طبل خوار
پرخور، مفت خور، برای مثال لاف کیشی کاسه لیسی طبل خوار / بانگ طبلش رفته اطراف دیار (مولوی - ۹۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ خوار
تصویر سنگ خوار
پرنده ای کوچک با پرهای سیاه و خاکستری که در صحرا لای بوته های خاردار لانه می سازد و آن را برای گوشتش شکار می کنند، سنگخوٰاره، سنگخوٰارک، اسفرود، سفرود، قطات
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ دَ / دِ)
سیکی خوارنده. سیکی خواره. آنکه شراب مثلث خورد. نوشندۀ سیکی، شرابخوار. باده نوش. (فرهنگ فارسی معین) :
ای پسر می گسار، نوش لب و نوش گوی
فتنه بچشم و بخشم فتنه به روی و به موی
ما سیکی خوار نیک تازه رخ وصلحجوی
تو سیکی خوار بد جنگ کن و ترشروی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دی دَ / دِ)
پیک و قاصد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
آنکه نان و نمک کسی را می خورد. (ناظم الاطباء). نمک خواره. نمک پرور. نمک پرورد. تحت تکفل، دو یا چند تن که با هم نان و نمک خورده باشند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
گستاخ و بی ادب:
خوار است خور شهریت از تن سوی مهمان
شهریت علفخوار است مهمانت سخن خوار.
ناصرخسرو.
این خوب سخن بخیره از حجت
همواره مده بهر سخن خواری.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 470).
رجوع به سخن خواره شود
لغت نامه دهخدا
(سَ خوا / خا)
کنایه از آسمان است. (برهان) (آنندراج) :
قرصۀ زر شد نهان در سفرۀ لعل شفق
ریزۀ سیمین بروی سبز خوان آمد پدید.
خواجه عمید (از آنندراج).
، در این شعر ظاهراً کنایه از زمین سبزه زار است:
هر گره از رشتۀ آن سبز خوان
جای زمین بود و دل آسمان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ گِ رِ تَ / تِ)
که سبق خواند. متعلم. (آنندراج) :
معلم کیست عشق و گنج خاموشی دبستانش
سبق نادانی ودانا دلم طفل سبق خوانش.
جامی.
رجوع به سبق شود
لغت نامه دهخدا
آنکه گوشت خوک خورد. خوک خور:
هر خوک خواری بر زمین دهقان و عیسی خوشه چین
هر پشه ای طارم نشین پیلان بسرما داشته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ خوا /خا)
آنکه به آوازی آهسته بیدار شود: خداوند دماغ خشک آوازهای نرم و بویهای اندک زود اندریابد و سبک خواب باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
خورندۀ خاک. کنایه از کسی است که نظر بدنیا کند. نظرکننده بامور پست:
نمی بینی کز آن آچار اگر خاکی تهی ماند
ترا ای خاک خوار آن خاک بی آچار نگوارد.
ناصرخسرو.
خاک خوار است رستنی زآنست
کایستاده چنین نگونسار است.
ناصرخسرو.
مار است خاک خوار پس او بادزان خورد
کز خوان عید نیست غذای مقررش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
فارغ بال. (برهان) (آنندراج). آسوده. راحت:
شدم سیر از این لشکر و تاج و تخت
سبکبار گشتیم و بستیم رخت.
فردوسی.
آنچه دفع طبیعت بود از آن هیچ مضرتی پدید نیاید نه در تن و نه در قوتها بلکه تن آسوده وسبکبار شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
سبکبار زادم گران چون شوم
چنان کآمدم به که بیرون شوم.
نظامی.
جهان سرای غرور است و دیو نفس هوا
عفی اللّه آنکه سبکبار و بیگناه تر است.
سعدی.
مرد درویش که بار ستم فاقه کشد
بدر مرگ همانا که سبکبار آید.
سعدی (گلستان).
، مقابل گران بار:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها.
حافظ.
، مجازاً، بمعنی مجرد و فارغ از علایق دنیوی:
در شاهراه جاه بزرگی خطر بسیست
آن به کزین گریوه سبکبار بگذری.
حافظ.
از زبان سوسن آزاده ام آمد بگوش
کاندرین دیر کهن کار سبکباران خوش است.
حافظ.
، نادان، در مقابل دانا:
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانا خود ستیزد با سبکبار.
سعدی (گلستان).
، سبک وزن. (ناظم الاطباء). مقابل سنگین وزن: خود (غازی) باستاد تا جملۀ غلامان برنشستند و استران سبکبار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 232)، آماده جهت رفتن و برخاستن. (ناظم الاطباء)، کسی را گویند که پیوسته شادی کند و خوشحال و صاحب انتعاش باشد. (برهان)، آزاد از شغل و کار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنکه نان و نمک کسی را خورده باشد کسی که نان و نمک دیگری را خورده، دو یا چند تن که با هم نان و نمک خورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبل خوار
تصویر طبل خوار
شکمخواره شکم بنده عبد البطن، آنکه رایگان خورد مفتخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک کار
تصویر سبک کار
چست چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک بار
تصویر سبک بار
آسوده، راحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیکی خوار
تصویر سیکی خوار
آن که شراب مثلث خورد نوشنده سیکی، شرابخوار باده نوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبق خوان
تصویر سبق خوان
یادگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبز خوان
تصویر سبز خوان
آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربا خوار
تصویر ربا خوار
اندوخا آنکه ربا خورد نزول خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبل خوار
تصویر طبل خوار
((~. خا))
پر خور، مفتخور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیکی خوار
تصویر سیکی خوار
((~. خا))
شرابخوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبک کار
تصویر سبک کار
چالاک
فرهنگ فارسی معین
پرخور، شکم باره، شکم خواره، شکمو، مفت خور
فرهنگ واژه مترادف متضاد